جدول جو
جدول جو

معنی جان کنی - جستجوی لغت در جدول جو

جان کنی
زحمت کشیدن، جان کندن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جان کنان
تصویر جان کنان
در حال جان کندن، در حال احتضار، کنایه از کسی که در حال تحمل کردن سختی است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جانشینی
تصویر جانشینی
جانشین کسی شدن، به جای دیگری نشستن و کارهای او را به عهده گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جان کن
تصویر جان کن
کسی که در حال جان کندن و جان دادن است، کنایه از سختی کش، برای مثال به یاد لعل او فرهاد جان کن / کننده کوه را چون مرد کان کن (نظامی۲ - ۲۲۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جان کندن
تصویر جان کندن
در حال مرگ بودن، کنایه از تحمل کردن سختی، تلاش بسیار کردن، برای مثال مرد غرقه گشته جانی می کند / دست را در هر گیاهی می زند (مولوی - ۱۰۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جان خانی
تصویر جان خانی
نوعی جوال بزرگ و خشن
فرهنگ فارسی عمید
(کِ نِ)
جان فیتز جرالد. سی و ششمین رئیس جمهور کشور ایالات متحدۀ آمریکای شمالی (1917- 1963 میلادی). وی در 1946 به نمایندگی حزب دموکرات انتخاب شد و سه دوره نمایندۀ مجلس بود. آنگاه در سال 1952 سناتور گردید و در سال 1956 نامزد معاونت ریاست جمهوری شد و در سال 1960 به ریاست جمهوری برگزیده شد و در سال 1963 به قتل رسید. او راست: چرا انگلستان به خواب رفت. سیمای شجاعان. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
معدنچی گری و کار کردن در معدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از جان کنش
تصویر جان کنش
عمل جان کندن نزع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار کنی
تصویر کار کنی
عمل و کیفیت کار کن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جانخانی
تصویر جانخانی
جوال بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جان کندن
تصویر جان کندن
در حال مرگ بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جانشینی
تصویر جانشینی
جانشین دیگری شدن قائم مقامی خلافت، ولایت عهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جانشینی
تصویر جانشینی
قائم مقامی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جانخانی
تصویر جانخانی
نوعی کیسه بزرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جان کندن
تصویر جان کندن
((کَ دَ))
مردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جان جانی
تصویر جان جانی
بسیار عزیز، صمیمی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جانشینی
تصویر جانشینی
وکالت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جانشینی
تصویر جانشینی
Vicariousness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از جانشینی
تصویر جانشینی
substitution
دیکشنری فارسی به فرانسوی
با بی میلی کاری را به انجام رساندن، با فشار و زحمت کاری
فرهنگ گویش مازندرانی
جان کندن، در حال مردن، جان دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از جانشینی
تصویر جانشینی
замещённость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از جانشینی
تصویر جانشینی
Stellvertretung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از جانشینی
تصویر جانشینی
заступництво
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از جانشینی
تصویر جانشینی
zastępczość
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از جانشینی
تصویر جانشینی
替代性
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از جانشینی
تصویر جانشینی
substituição
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از جانشینی
تصویر جانشینی
sostituzione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از جانشینی
تصویر جانشینی
representación
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از جانشینی
تصویر جانشینی
plaatsvervanging
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از جانشینی
تصویر جانشینی
การเป็นตัวแทน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از جانشینی
تصویر جانشینی
penggantian
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از جانشینی
تصویر جانشینی
प्रायोजन
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از جانشینی
تصویر جانشینی
הַמָּלָה
دیکشنری فارسی به عبری